غم و خنده

رفاقت

 دوتا رفیق بودن همیشه با هم میرفتن میکده

تا اینکه یکیشون فوت میکنه

اون یکی تنها میره میکده

به ساقی میگه دو پیک بریز

ساقی میگه:تو که یه نفری

میگه:یکی واسه خودم یکی بیاد رفیقم

چند ماه بعد دوباره میره میکده به ساقی میگه یه پیک بریز

ساقی میگه:هه رفیقت یادت رفت

میگه:نه خودم توبه کردم اینو به یاد رفیقم میخورم

+ نوشته شده در یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ساعت 23:2 توسط سامان

بدون شرح

 اینجا جایی است که وقتی از شدت تنهایی زانوهایت را بغل گرفته ای بجای همدردی برایت پول خرد میریزند

 

اون موقع که همه داشتند با دنیا میجنگیدند من دست در گریبان با خود میجنگیدم اکنون که همه با خود می جنگند من سر در گریبان آرامش خود دارم

پیکت را بالا ببر بسلامتی فاحشه های شهرمان که جز خود کسی را نفروختند

 

هنگام مرگ مرا در گورستان سگ ها دفن کنید تا دمی در میان با وفایان باشم

نیا باران اینجا جای قشنگی نیست من از اهل زمینم خوب میدانم گل عاشق زنبور است از طرفی پروانه را هم دوست دارد

آنروز که سقف خانه ها چوبی بود گفتار و عمل در همه جا خوبی بود امروز بنای خانه ها از سنگ شده دل ها همه با بنا هماهنگ شده

اعتراف میکنم خوب هم که باشی از بس بدی دیده اند خوبی هایت را باور نمیکنند...نفرین به شهری که غریبه ها آشنا ترند

افلاطون را گفتند چرا غمگین نمیشوی گفت دل به آنچه نمیماند نمیبندم

پروردگارا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم و شهامتی ده که تغییر دهم آنچه را که میتوانم

+ نوشته شده در پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:35 توسط سامان

زندگی

 

زندگی یک بازی درد آور است/زندگی یک اول بی آخر است/زندگی کردیم و ما باختیم/کاخ خود را روی دریا ساختیم/

 لمس باید کرد این اندوه را/بر کمر باید کشید این کوه را/زندگی با همین غم ها خوش است/

 با همین بیش و همین کم ها خوش است/زندگی کردیم و شاکی نیستیم/بر زمین خوردیمو خاکی نیستسم

+ نوشته شده در پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:54 توسط سامان